ـ
وین، در آن کار گشته سرگردان
مانده حیران ز بازی دوران
کاین منم آن شبانک مسکین
آن تهیدست پیرهنچرکین
کاینچنین غرق عزّت و جاهم
همسر دختر شهنشاهم
این منم آن گدای بی سر و پا
تُف نحسم کنون کلید شفا
این منم نان جو ندیده به خوان
گشته حکمم به جان خلق، روان
این منم آن به قرص نان، محتاج
حالی از من گرفته رونق، تاج
این منم آن شبانِ بوده دوان
در پی گلهای به روز و شبان
واینک اندر قفای من به قطار
گوسفندِ دوپا هزار هزار
برچسب ها : ,
درباره وبلاگ
این وبلاگ نظرات شخصی و خاطرات من را منویسد و منظورش کسی نیست خواهش میکنم به خودتان نگیرید آخه شما کی هستید که جانشاه خان در رابطه با شما حرف بزند....
فقط علی گدا